معنی لاابالی، ول

حل جدول

لاابالی ، ول

بی قید و بند


لاابالی، ول

بی قید و بند


لاابالی

بی قید، بی بند و بار، لاقید، بی سر و پا

بی قید و بند

لغت نامه دهخدا

لاابالی

لاابالی. [اُ] (ع جمله ٔ فعلیه) صیغه ٔ متکلم وحده از مضارع، به معنی باک ندارم، نمی ترسم، نترسم: هؤلاء الی الجنّه ولاابالی و هؤلاء الی النار و لاابالی. (حدیث قدسی).
لیلی بمن آورید حالی
ورنه من و تیغ لاابالی.
نظامی.
|| (ص مرکب) در فارسی بیشتر بصورت جامد استعمال شود به معنی بی باک. بی مبالات. سهل انگار. وِل انگار. بی قید. خوارکار. بی التفات. بی درد. بی بند و بار. شُل اوزار. (شُل افزار) (در کرمان). بی پروا:
روح قدسی را به آب زندگانی خوش کنی
عقل پردل را به باد لاابالی دردهی.
سیدحسن غزنوی.
با یک دو سه رند لاابالی
راهی طلب از غرور خالی.
نظامی.
آمده لاابالئی برده
سیم کش زنده سیم کش مرده.
نظامی.
ره پیش گرفت زید حالی
میرفت چو باد لاابالی.
نظامی (لیلی و مجنون ص 237).
عشقت به لاابالی در چار سوی عالم
پیران راه بین را بردارها کشیده.
عطار.
منبلی نی کو بود خود برگ جو
منبلی ام لاابالی مرگ جو
منبلی نی که به کف پول آورد
منبلی چستی کزین پل بگذرد.
مولوی.
لاابالی چه کند دفتر دانائی را
طاقت وعظ نباشد سر سودائی را.
سعدی.
سفرکردگان لاابالی زیند
که پرورده ٔ ملک و دولت نیند.
سعدی.
بلای عشق عظیم است لاابالی را
چو دل بمرگ نهاد از بلا چه غم دارد.
سعدی.
به نیکمردی در حضرت خدای قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش.
سعدی.
جناب حضرت حق لاابالی ست
منزه از قیاسات خیالی است.
شبستری.
کجا یابم وصال چون تو شاهی
من بدنام رندلاابالی.
حافظ.
- لاابالی شدن، سهل انگار و بی قید شدن:
گرت با ما خوش افتاده ست چون ما لاابالی شو
نه یاران مست برخیزند و تو مستور بنشینی.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 803).


ول

ول. [وِ] (ص) رها. سرخود. آزاد. غیرمقید. مطلق العنان.
- ول دادن، رها کردن. سر دادن.
- ول شدن، رها شدن.
- ول کردن، رها ساختن. سر دادن. مرخص کردن.
|| در تداول، سرخود. مطلق العنان. بیکار. عاطل و باطل، و در ترکیب های زیر به کار رود در همین معنی: ولنگار، ولگرد، ولخرج، ولگو. (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که تربیتی ندیده و در گفتار و رفتارش مراعات رسوم و آداب نکند. بی تربیت. || بیهوده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حرف ول، سخن بیهوده و مزخرف.
- شل و ول، چیزی سست و غیرمحکم.
- || شخص بی حال و عاری از چابکی و چالاکی.
- ول بار آمدن، سرخود بار آمدن.
- ول گفتن، سخنان بی بندوبست و بی ترتیب و بیهوده گفتن.
- ول معطل بودن، در تداول، بیهوده انتظار کسی یا چیزی را کشیدن.
- ول و ویلان، رها و آزادو افسارسرخود و بی تکلیف و سرگشته و بی جا و مکان. (لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
|| (اِ) در تداول لهجه های جنوبی ایران به معنی شتر است.


لاابالی وار

لاابالی وار. [اُ] (ص مرکب، ق مرکب) بی باکانه.

فرهنگ عمید

لاابالی

بی‌قید و بی‌بندوبار: لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟ / طاقت وعظ نباشد سر سودایی را (سعدی۲: ۳۱۶)،
[قدیمی] بی‌باک، بی‌پروا،
(قید) [قدیمی] با بی‌بندوباری،

فرهنگ فارسی هوشیار

لاابالی

‎ (جمله فعلی: متکلم وحده از فعل مصدرمبالاه) باک ندارم نمی ترسم، بی باک بی بند وبار بی پروا: لاابلی چکند دفتر دانایی را ک طاقت وعظ نباشد سرسودایی را. (سعدی. کلیات) یا لاابالی شدن. (مصدر) سهل انگار وبی قیدشدن: گرت با ما خوش افتاده است چون ما لااللی شو نه یاران مست برخیزند و تو مستور بنشینی. (سعدی) بی مبالات، سهل انگار، بی بند و بار، شل، بی التفات، نترس وبیباک


ول

انگلیسی چاه (صفت) کسی که تربیتی ندیده در گفتار و رفتارش مراعات رسوم وآداب نکند بی تربیت. یا حرف ول. سخن بیهوده و مزخرف. یا شل و ول. (صفت) چیزسست و غیر محکم، شخص بی حال و عاری از چابکی و چالاکی. یا ول معطل بودن. بیهوده انتظار کسی یا چیزی را کشیدن. یا ول ول و ویلان. رها و آزاد و افسار سر خود و بی تکلیف و سر گشته وی جا و مکان.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

لاابالی

بی بندوبار، بی سروپا

فرهنگ فارسی آزاد

لاابالی

لا اُبالِی، (جمله فعلیَّه)، ترس ندارم، بیم ندارم، در فارسی به معنای شخص بی مبالات، بی باک، بی بند و بار و لاقید مصطلح است،

فرهنگ معین

لاابالی

(اُ) [ع.] (ص مر.) در فارسی به معنای سهل انگار، بی قید. در عربی متکلم وحده از فعل مضارع (باک ندارم).

کلمات بیگانه به فارسی

لاابالی

بی بند وبار، بی سروپا

مترادف و متضاد زبان فارسی

لاابالی

بی‌بندوبار، بی‌حمیت، بی‌غیرت، بیکار، لاقید، لش

معادل ابجد

لاابالی، ول

111

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری